غزل عشق
از بیان احساسات پاکم برایت می نویسم
هر آنچه آرزوی قلبم است
برایت می نویسم و می خوانم تا بدانی چقدر می خواهم
در کنار تو باشم وتو مثل یک سایه در لحظه های تنهایی تکیه گاهم شوی
تو و عشق وجودت آرامش بخش روح و قلب من است
برایت می گویم و می نویسم تا بدانی
به وسعت آسمان آبی قلبت دوستت دارم
کاش بودی در کنار من تا در سکوت این جاده ی تاریک همسفرم می شدی
این شعر و احساسم تنها با عشق تو جان نوشتن به خود می گیرد
تو تنها دلیل نوشتن ، تنها عشق من هستی
نامت تکرار شده ی ضربان قلبم است
و وجودت آرام بخش عشق من
و اکنون که در میان لحظه های دوری از تو می نویسم
این احساس را در اوج تنهایی ، تنها دستان گرم تو و دلتنگی و بی تابی
هر لحظه ی توتسکین دهنده ی این فاصله ایست که بین ما افتاده است
و این فاصله تنها با دلداگی تو در شب عاشقانه ای که تنها
صدای نفسهای من و تو غزل عشق را فریاد می زند به پایان می رسد
فاصله ی نفس گیر
نمی توانم و دیگر نمی شود تحمل کنم دور بودن از تو را
تو که خود نمی توانی لحظه ای از من دور بمانی
چگونه از من می خواهی این فاصله ای که بین ما افتاده را به دوش تنهاییم بکشم
سخت است روز ها و شب ها این ثانیه های نفس گیر دور بودن از تو
من بدجوری دیوانه ی عشق تو شده ام تو هم عاشق و مجنون من شده ای
پس از من نخواه که با قلب پر از درد دوری بار این جدایی
سنگین را این هجوم تنهایی و دلتنگی را تنها با درد دل با تو تحمل کنم
بیا و کنارم باش و مرا از آغوش مهرت یک لحظه رها نساز
هم تو به من نیاز داری هم من به عشق تو
بیا و این لحظه های تلخ را برای همیشه زندانی کن
و حس جاودانه ی با هم بودن را در قلبم زنده کن
نباشی من هم نیستم
قسم به عطر گل عاشقی دوستت دارم
قسم به حس نجیب تازگی دوستت دارم
قسم به لحظه ی عشق ستاره ها به سرخی غروب دریا
در آخرین روز وداع دوستت دارم
پس دیگر حرف از رفتن نزن و دیگر نگو که می خواهی
مرا تنها بگذاری
این شعر و احساس را برای تو مینویسم
برای تو که همیشه به خاطر من از خودت گذشتی مینویسم
تا بدانی به سادگی از کنارت نمیروم
پس بدان
اگر تو نباشی من هم نیستم و این قلب غم زده ام را در آخرین
روز وداع با تو، می سپارم به خاک.
بی وفا تر از تنهایی
عشق من یاد اولین لحظه ی دیدار یاد لبخندهای گرمت یاد چشمهای
همیشه بیدارت یادت هست.
نمی دانم از چه بنویسم من از تو گله دارم چرا رفتی از کنارم بیقرارم
تو به آن لحظه ی گرم آشنایی به پاکی عشق خدایی
قسم خوردی که هیچگاه تنهایم نگذاری
وقتی به لحظه ی جدایی تو و رفتنت فکر میکنم
قلبم به درد می اید
من دلتنگ آن خاطراتم دلتنگ غروب پایئز نگاهت هستم
وقتی به عکس تو خیره می شوم دلم آرام میگیرد ولی بدان اگر
تنهایی یک درد ه تب تنهایی خیلی سرده
تنها دلخوشی من احساس تو بود ولی تو از عشق و احساس من
گذشتی ای بی وفا
انتظار عشق
هر شب انتظار تو را می کشم تا بوی نفسهایت دوباره در خاطرم بیاید
انتظاری در آغوش بیداری پر از لحظه های نوازشگر
انتظار عشق زیبایی که بین ما دوست داشتنی به شیرینی عسل
به وجود آورد.
انتظار لحظه ی لبخندت که مانند شکوفه ی باران بر درخت قلبم
نقش می بندد
انتظار آهنگ عشق با هم بودن که بهترین ساز ترانه های من و تو است
عزیزم احساس کن این همه عشق و علاقه ی من به خودت را
ببین چه عاشقانه به انتظار رسیدن به تو با قلم محبتم بر روی کاغذ
سفید قلبم برایت می نگارم احساسم را
تا بدانی دوستت دارم