ثانیه های عشق
دوباره آمده ام .از جاده های دور بی قرار .
از لحظه های بی شکیب. از ثانیه های مبتلا .
دوباره آمده ام تا کنار تو باشم. تا با تو اقاقی بچینم .
تا با تو در زیر باران شعر بخوانم.
دوباره آمده ام از همان سمت زلال ترینی که می خواهی .
از همان سهم قشنگترینی که برای من و توست .
از همان ثانیه های خواهش خوبی که هست .
آمده ام تا تو را با خودم همراه کنم به دنیایی دور تر از این که هست .
جایی کنار غزل . جایی کنار ترا نه .
آمده ام تا با من همراه من کنار من مسافر جاده ی بهارم شوی .
آمده ام تا دست در دستم بگذاری و با نگاهت بگویی :
حاضرم و ماههاست منتظر آمدنت .
آمدم تا باز هم از عشق برایت شعری تازه تر بخوانم و تو سر بر شانه ام بگذاری
ومن شاعرا نه تر از همیشه و بارانی تر از تمام این عشق در ساحل مهربان نگاه تو
رها شوم و نیلوفری تر از تمام دقایق با توبودن بگویم :
ناخدا ترین خدای قلب من! ساحلم به نام توست.
عشقم برای تو
امشب نمیدانم از چه بنویسم ؟!!!
از غم های تکراری ؟
از دردهای همیشگی ؟
یا از این دوری که تا ابد همنفسم شده ؟؟؟
فقط میدانم که دوست ندارم امشب رو ساکت باشم !
امشب میخواهم برایت تا صبح بنویسم...
می خوهم برای تو بنویسم.
برای تو برای تو که در کل وجودمی ، برای تو که تمام دنیای منی...
می خواهم نوشته هایم را به نگاهت هدیه دهم...
به نگاه ناز تو ، به دستای نوازشگرت...
به تو که با گرمی عشقت به من زندگی دوباره دادی
پس باش تا من هم باشم...بمان تا من هم بمانم...
امشب میخواهم بهت بگویم که چقدر دوست دارم ؟!!!
میخواهم بدانی که حتی اگر نباشی تا ابد عشقت توی قلبم است...
حتی اگر دوستم نداشته باشی ، تا ابد دوست دارم...
تو را دوست دارم ، که آب رودخانه ها، دریاچه رو دوست دارند !
دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی...
دوستت دارم چون تنهاترین مصراع شعر منی.
ساحل نگاهت
در کنار ساحل دریای خلوتگاه خویش٬ چشم
من در جستجوی ردپایی مانده روی ماسه هایی خوشبخت٬بیدار است....
دستهایت را برای جسم سردم میخواهم تا در آغوشم بگیری
آن زمان را میخواهم که عاشق وار٬بوسه بر پیشانی ام میزنی و این
بار اشکهای تو بر گونه های من بی صدا آواز همدردی فریاد میکنند.
آن زمان را میخواهم که جز سینه ی گرم و آغوش بازت ٬همه دنیا در
سیاهی غرق باشند و من در بازوان خوب تو٬کودکانه در
خواب سپیدی شناور باشم...
آن زمان را میخواهم که مرا چون پرنده ای کوچک در کنار پروبالت بخوابانی
و چون نگهبانی مرا حفظ کنی...
انتـــــــــــــــــــــــــــــظار
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...
عشق اول و آخرم
تنهای تنها دلم با یاد تو نشسته ام و به غروب زیبای خورشید می نگرم
تا چشمان تو را در افق بیکران دلم نظاره گر باشم
و در شب به ستار گان می نگرم تا برق چشمانت را به خاطر بیاورم
و من عاشقانه به موجهای دریا می نگرم تا طنینی از صدای تو را
در گوش خود بشنوم
و حرفهایت را همانند مرواریدی در صدف دلم نگه میدارم
میدانی که دریای دلم فقط برای تو آرام است و فقط تو در
جزیره ی دلم جای داری مهربانم